
چرا فاجعهای به وسعت جنگ جهانی، در اجتماعات پیش از تمدن رخ نداد، اما در تمدن غربی شاهد خشونتهایی به وسعت (۱۹۱۴_۱۸۷۱ صلح مسلح)، (۱۹۱۸_۱۹۱۴ جنگ جهانی اول)، ( ۱۹۳۹_۱۹۱۸ صلح مسلح)، ( ۱۹۴۵_۱۹۳۹ جنگ جهانی دوم)، (۱۹۹۱_۱۹۴۵ جنگ سرد) بودیم؟
اندیشههای مارکسیستی در آن دوران، این خشونتها را محصول علل اقتصادی میدانستند؛ اما زیگموند فروید در کتاب “ناخوشیهای تمدن” دلایلی روانشناختی را برای این حجم از خشونت مطرح کرد:
تضاد بین ((خواستههای انسانی)) و ((الزامات تمدنی)) و تاثیر این تضاد در ساخت چالشهای تمدن.
فروید باور خود را درخصوص چالشهای جوامع متمدن این گونه تبیین نمود: تمدن در جریان رشد خود، بخش عظیمی از سائقهای انسانی را سرکوب و تحت کنترل در میآورد، به عبارتی سقوط تمدن، میتواند معلول سرکوب نیازهای غریزی انسانهایی باشد که تحت تاثیر تمدن متحول گردیدند. چرا که در تمدنهای کهن محرومیت امری مقدس بوده و ابتداییترین رسالت آن سرکوب نیازهای غریزی افراد بود. آن چه که فروید آن را سائقهای انسانی دانسته و ارضای آنها را امری ضروری میدانست.
ازدیدگاه فروید، آن چه که برای یک تمدن مفید است، الزاما برای فرد مفید نخواهد بود. لذا انسان زمانی به شادکامی اصیل دست خواهد یافت که عدالت روانشناختی یعنی تعادل میان ((خواستهای انسان)) و (( الزامات تمدنی)) برقرار گردد.
در نتیجه تمدنهای بسیاری در زمان اوج خود، موجب سرکوب سائقها، خواستها و آزادیهای انسان شدند و این انسان سرخوردهی در جستوجوی لذت، هنجارهای اجتماعی و تمدنی را زیر پا گذاشته و منجر به سقوط تمدن گردید؛ بروز جنگهای جهانی اول و دوم، تحت تاثیر هیجانهای منفی انسانهای متمدنِ نامتعادل میتواند گواهی بر این موضوع باشد. حال آن که این نوع از خشونت در اجتماعات پیش از تمدن دیده نشده است، چرا که در این اجتماعات، انسانها به دلیل زندگی در محیطی آزاد و عاری از هنجارها و ناهنجارهای اجتماعی میتوانستند آزادانه به ارضای خواستهای غریزی خود بپردازند. اما با ظهور تمدن و قوانین حاکم بر آن، انسان مجبور به سرکوب غرایز خود شده و این مسئله، موجبات سرخوردگی وعدم رضایتمندی در اوج تمدن را سبب میشود. لذا به نظر میرسد فروید در این کتاب قصد داشته به تبیین این مسئله بپردازد که قوانین تعریفشده در جوامع متمدن که با هدف رساندن انسان به شادکامی اصیل تدوین میگردند از آنجا که تعادلات روانشناختی لازم را نادیده گرفته و موجب سرکوب یا به تعویق افتادن ارضای غرایز انسانی میشوند، موجبات سقوط خود را رقم میزنند.
همچنان پس از گذشت حدود یک قرن از این نظریه، به نظر میرسد مطالعات مبتنی بر روانشناسی اجتماعی نتوانسته است با دستیابی به تمدن از دیدگاههای مختلف انسان را به شادکامی اصیل برساند.
اشکان زمانی، پژوهشگر